داستان هاي كوتاه و خواندني

داســــتان 1 پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصرخارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چراای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباسهای گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد … داســــتان 2 روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آنرا به تعمیرگاهی برد! تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل بازمی کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟! جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابرمن شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی ! داســــتان 3 پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست میآوردیک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد و فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند . .با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست.دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت:هیچ. پسرک در مقابل گفت:از صمیم قلب ازشما تشکرمی کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش بهخداوند و انسانهای نیکو کار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.. سالها بعد...... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند.دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد.او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد.مبارزه آنهابعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید.زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند.نگاهیبه صورتحساب انداخت جمله ای به چشمش خورد. ”همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخته شده است“. امضا دکتر هاروارد کلي داســــتان 4 چهار دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند وهيچ آمادگی امتحانشون رونداشتند روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به اين صورت که سر ورو شون رو کثيف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندويک راست به پيش استاد رفتند مسئله رو با استاد اينطورمطرح کردند: که ديشب به يک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد يکی از لاستيک های ماشينپنچرميشه و اونا با هزار زحمت وهل دادن ماشين به يه جايی رسوندنش واين بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسيدند کلی از اينها اصرار و ازاستاد انکار، آخر سر قرار ميشه سه روز ديگه يک امتحان اختصاصی برای اين 4 نفرازطرف استاد برگزار بشه، آنها هم بشکن زنان از اين موفقيت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول ميشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد ميرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابرازکنند استاد عنوان ميکنه بدليل خاص بودن و خارج از نوبت بودن اين امتحان بايدهر کدوم از دانشجوها توی يک کلاس بنشينند و امتحان بدن که آنهابه خاطرداشتن وقت کافی وآمادگیلازم باکمال ميل قبول ميکنند امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بيست بود: . . . 1 ) نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره 2 ) کدام لاستيک پنچر شده بود؟ 18 نمره الف) لاستيک سمت راست جلو ب) لاستيک سمت چپ جلو ج) لاستيک سمت راست عقب د) لاستيك سمت چپ عقب داســــتان 5 ... ادامش رو بعدا ميگم :-‎(‎

می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , ,

مطالب مرتبط

    نظرات

    امیرعلی
    امیرعلی در تاریخ 1390/11/30/0 و 13:35 گفته :
    این آخریه یک جک بوده !
    مگه نه ؟...
    به هر حال خیلی جالب بود و امیدوارم ادامه اش رو بگی
    فرشته شب
    فرشته شب در تاریخ 1390/11/22/6 و 1:52 گفته :
    اگه لطف کنید داستان هارو با فاصله و مجزا بذارید، بهتر و زیباتره و خوندنشون راحت تره. ممنون
    پاسخ:‎ ‎ چشم عزيزم حتما
    یلدا
    یلدا در تاریخ 1390/11/21/5 و 22:35 گفته :
    من خوشم اومد!

    تبسم را فراموش نکن لبخند بی هزینه ات گران ترین هدیه است!!1
    پاسخ: مرسي ،اگه بشه حتما
    مجهول
    مجهول در تاریخ 1390/11/21/5 و 17:18 گفته :
    جالب بود
    سربزن و نظر بده خوشحال میشم داداش
    امیرعلی
    امیرعلی در تاریخ 1390/11/30/0 و 13:35 گفته :
    این آخریه یک جک بوده !
    مگه نه ؟...
    به هر حال خیلی جالب بود و امیدوارم ادامه اش رو بگی
    فرشته شب
    فرشته شب در تاریخ 1390/11/22/6 و 1:52 گفته :
    اگه لطف کنید داستان هارو با فاصله و مجزا بذارید، بهتر و زیباتره و خوندنشون راحت تره. ممنون
    پاسخ:‎ ‎ چشم عزيزم حتما
    یلدا
    یلدا در تاریخ 1390/11/21/5 و 22:35 گفته :
    من خوشم اومد!

    تبسم را فراموش نکن لبخند بی هزینه ات گران ترین هدیه است!!1
    پاسخ: مرسي ،اگه بشه حتما
    مجهول
    مجهول در تاریخ 1390/11/21/5 و 17:18 گفته :
    جالب بود
    سربزن و نظر بده خوشحال میشم داداش
    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید
    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه: